این مطلب با موضوع رئالیسم انتقادی دیالکتیکی، تغییر دگرگونکننده و مددکاری اجتماعی به همت مجتبی اسلامی “عضو شورای نویسندگان رسانه مددکاری اجتماعی ایرانیان” تهیه و ترجمه گردیده است. امید است مورد توجه مخاطبین گرامی این رسانه واقع گردد.
فهرست عناوین این مطلب
رئالیسم انتقادی دیالکتیکی و مددکاری اجتماعی
رئالیسم انتقادی دیالکتیکی، تغییر دگرگونکننده و مددکاری اجتماعی
نویسنده: استن هویستن
مترجم: مجتبی اسلامی
چکیده
رئالیسم انتقادیای که توسط باسکار توضیح داده شده است، فلسفهای از علوم اجتماعی است که با توجه به حوزه هایی مانند روش شناسی تحقیق، مداخلات عملی و ارزیابی برنامه در دانش مددکاری اجتماعی به کار گرفته شده است و بیشتر این کاربردها مبتنی بر تفسیر اولیهی فلسفه است.
این مقاله به این شکاف میپردازد و توضیح می دهد که چگونه رئالیسم انتقادی دیالکتیکی بر تکرار اولیهی فلسفه برای توضیح تغییرات رهاییبخش در جهان اجتماعی بنا می شود. سپس مشارکت رئالیسم انتقادی دیالکتیکی در مددکاری اجتماعی ضد ظلم از طریق بیان شش مرحله به هم پیوسته تغییر دگرگونکننده در نظر گرفته می شود. در نهایت، مراحل فرانظری قبلی در مورد مثال ساختگی که شامل فرد جوان ترک مراقبت است، اعمال می شود.
هدف در این مقاله این است که نشان دهیم چگونه میتوان مراحل را در تمرین مددکاری اجتماعی ادغام کرد تا تغییرات مثبت، رهایی انسان و رفاه را تحریک کند.
مقدمه
بیان باسکار از رئالیسم انتقادی در حال حاضر به خوبی در مطالعات علوم اجتماعی و مددکاری اجتماعی تثبیت شده است. این شاخه از فلسفه با ارائه جایگزینی برای پوزیتیویسم و پست مدرنیسم حرفه های اجتماعی را قادر می سازد تا درک عمیقی از علیت در جهان اجتماعی به دست آورند.
انجام این کار، نتایج را با مکانیسم های محرک تغییر، عوامل زمینه ای، ملاحظات مکانی-زمانی و عامل انسانی مرتبط میکند. رئالیسم انتقادی با تعهد اعلام شدهی خود به عدالت اجتماعی و رهایی انسانی، با ارائهی فرانظریه ای که واقعگرایی و ساختگرایی اجتماعی، عاملیت، ساختار، ارادهی آزاد و جبرگرایی را با هم آشتی میدهد، شیوه مددکاری اجتماعی ضد ظالمانه را تقویت و جان میبخشد.
با این حال، تا این مرحله، مفسران مددکاری اجتماعی بر بازخوانی اولیه و موج اول باسکار از CRتمرکز کرده اند که در متون برجسته ای مانند نظریه رئالیستی علم (امکان طبیعتگرایی) اشاره شده است. با حفظ این تمرکز، آکادمی مددکاری اجتماعی تا حد زیادی از توسعهی بعدی و بالغ تر باسکار غافل شده است، همان که در تکرار موج دوم او که رئالیسم انتقادی دیالکتیکی (DCR) نامیده شد.
DCR قرار بود ناسازگاریها، شکافها و ناهنجاریهای درون CR را برطرف کند تا نظریه پردازی تغییر دیالکتیکی را بر پایه ی محکمتر فلسفی قرار دهد. در این مقاله، من به این شکاف از ادبیات مددکاری اجتماعی با خلاصه کردن آنچه میفهمم میپردازم که پیامهای اصلی ناشی از تز DCR است.
به ایده های آن در مورد تغییر دگرگونکننده در دنیای اجتماعی زمانی دیالکتیکی پاسخ می دهم. من ادعا میکنم که پزشکان مددکاری اجتماعی میتوانند این ایدهها را برای حمایت از عملکرد ضد ظلم اجرا کنند و آن را با فرانظریهای که علت و تغییر در جهان اجتماعی را توضیح میدهد، تقویت کنند. بدیهی است که مددکاران اجتماعی در دنیای اجتماعی که به طور فزایندهای مملو از نابرابریها، طرد اجتماعی، بیگانه-هراسی افسارگسیخته، شکافهای نئولیبرالی و شکافهای اجتماعی است، تمرین میکنند. در نتیجه، نظریههایی که دلیل شیوع این پیامدهای اجتماعی و همچنین نحوهی مقابله با آنها را توضیح میدهند، اهمیت خاصی پیدا میکنند. پس از آن، یک نمونه موردی ترک مراقبت از فرد جوان با استفاده از شش مرحله ارائه شده برای درک اصول DCR ارائه شده است و در تمام این موارد، ضرورت حیات فرانظریهای برای مددکاری اجتماعی مورد تأکید قرار میگیرد.
CR موج اول
در این بخش، من برخی از اصول اصلی CR موج اول را که توسط باسکار (1979) در متن مهم خود «امکان طبیعت گرایی» مشخص شده است، خلاصه میکنم.
به عنوان فلسفهی پیشگام علوم اجتماعی در مورد هستیشناسی (ماهیت واقعیت و هستی) ، معرفتشناسی (ماهیت دانش و چگونگی درک آن) و ارزششناسی (ماهیت علم اجتماعی) حرفهای زیادی برای گفتن داشته است. نکته مهم این است که وقتی نوبت به مطالعهی عوامل انسانی و پدیدههای اجتماعی میرسد، که دانشمندان علوم اجتماعی و مددکاران اجتماعی به آنها متعهد هستند، این شاخههای تحقیق فلسفی ضروری هستند. نظریه ها، روشها، پرسشهای تحقیقی و مداخلات عملی همگی مبتنی بر مقدمات فلسفی هستند که نیاز به بازجویی انتقادی دارند. به همین دلیل است که متانظریه و فلسفه) از نوع تبلیغ شده توسط CR) برای مددکاران اجتماعی ضروری است، به ویژه هنگامی که آنها تعاملات افراد را با محیط اجتماعی خود ارزیابی میکنند. اکنون اجازه دهید برخی از ساختارهای مرکزی را در تفسیر اولیهی باسکار از CR در نظر بگیریم.
در این مجموعهی اولیهی کار، مفاهیم حوزههای “گذرا” و “غیرگذرا” واقعیت جایگاه اصلی را اشغال می کنند؛ اولی به ساخت اجتماعی ما از جهان اجتماعی اشاره دارد؛ ایدهها، تصورات، نظریهها و حدسهایی که در مورد آن ایجاد میکنیم.
هم دانشمندان علوم اجتماعی و هم مددکاران اجتماعی از طریق بررسی و ارزیابی خود از جهان اجتماعی، درک مُتعدی را از جهان اجتماعی ایجاد میکنند. با این حال، از آنجایی که این دانش از نظر اجتماعی ساخته شده است، در معرض تحریفاتی است که با تعصبات شناختی و تأثیر قدرت همراه است. به عبارت دیگر، دانش گذرا هرگز به طور کامل یا قابل اعتماد، واقعیت اجتماعی را تسخیر نخواهد کرد، بلکه در بهترین حالت یک کپسولهسازی تقریبی از موضوع مطالعه است.
در مقابل، سپهر ناگذر، جهان واقعی است که ما سعی میکنیم آن را ارزیابی و درک کنیم. این شامل چیزهای مختلفی است؛ اشیاء مادی، تغییرات آب و هوایی، تعامل انسانی، مصنوعات فرهنگی و غیره. به طور اساسی، برای CR، این ابژههای مطالعه مستقل از درک ما از آنها وجود دارند.
این یک موضع واقعی رئالیستی است، یک دیدگاه متضاد رادیکال و پساساختارگرایانه (Burr, 2015) نشان میدهد که چیزی جز گفتمانهای معنادار اجتماعی وجود ندارد- به گفتهی باسکار یک مغالطه معرفتی. برای رئالیستهای انتقادی، وقتی نوبت به تحقیقات علمی-اجتماعی یا ارزیابی مددکاری اجتماعی میرسد، این خطر وجود دارد که این دو حوزه را با هم ترکیب کنند یا آنها را به عنوان یکسان ببینند.
مفهوم دومی بر پایهی اولی استوار است و به سه حوزه واقعیت اشاره دارد. حوزهی اول، حوزهی تجربی، شامل اطلاعاتی دربارهی جهان اجتماعی است که ما از برداشتهای حسی خود به دست میآوریم. ما میبینیم که برگها در یک روز بادی میریزند، غذا میچشیم، موسیقی میشنویم و مواد را لمس میکنیم. در مددکاری اجتماعی، تأثیرات حسی جزء حیاتی ارزیابی مددکاری اجتماعی است که زمانی اتفاق میافتد که ما یک بازدید از منزل را مشاهده میکنیم. دومین دامنه، به گفتهی باسکار، دامنه واقعی است. این نه تنها به چیزهایی اشاره دارد که توسط یک ناظر تجربه میشود، بلکه به رویدادها و پدیدههایی که در صورت عدم مشاهده رخ میدهند نیز اشاره دارد.
برای مثال، رویدادهای متعددی در خانوادههایی اتفاق میافتد که مددکاران اجتماعی همیشه از آنها مطلع نیستند. این تمایز بین حوزهی تجربی و واقعی تمایز مهمی است. تجربیات همیشه منعکسکنندهی ماهیت چیزهای واقعی نیستند. در نهایت و مهمتر از همه، باسکار توجه ما را به دامنهی واقعی جلب میکند. این حوزهای است که مکانیسمهای نامرئی باعث میشوند که رویدادها و پدیدههایی در جهان رخ دهند.
برای مثال، ما نمیتوانیم مغناطیس را ببینیم؛ اما میتوانیم اثرات آن را در الگوهای برادههای آهن مشاهده کنیم. به همین ترتیب، مددکاران اجتماعی نمیتوانند به طور مستقیم مکانیسم دلبستگی انسان را مشاهده کنند؛ اما با این وجود میتوانند اثرات مسبب آن را در حوزهی تجربی زمانی که مختل یا شکسته میشوند، شاهد باشند. ناراحتی ناشی از کودک ممکن است به این واقعیت اشاره کند که مکانیسم دلبستگی فعال شده است. به طور معمول، در سراسر جهان اجتماعی، مکانیسمهای کاهشدهندهی زندگی، در میان چیزهای دیگر، نژادپرستی، مردسالاری، طبقهگرایی، همجنسگراهراسی و قربانی فرهنگی است.
پس رویدادهای جهان اجتماعی به دلیل فعال شدن مکانیسمهای علّی و فعالیتهای کنشگران خلاق انسانی متاثر از اقتضای زمان، مکان و میراث تاریخ رخ میدهند. علاوه بر این، برای باسکار، تغییر در دنیای اجتماعی در سیستمهای باز، از جمله خانوادهها، شبکههای اجتماعی،گروههای فرهنگی و اجتماعی و نهادها اتفاق میافتد. این سیستمها شامل انواع مختلفی از مکانیسمها، از جمله انواع روانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هستند. آنها به طور جمعی به جهان اجتماعی طبقهبندی شده یا لایهای اشاره میکنند. همراه با مداخلات عوامل انسانی و اقتضائات موقعیتی، علیت در زندگی اجتماعی به امری پیچیده تبدیل میشود، پیشبینی آن سخت و متفاوت از عملکرد یک سیستم بسته در آزمایشگاه که شامل یک دانشمند طبیعی است که به دنبال تعیین آن است، یک نظم قابل پیشبینی بین علت و معلول.
از این رو، برای دانشمندان علوم طبیعی، یک تکه کاغذ تورنسل آغشته به یک محلول قلیایی را میتوان پیشبینی کرد که آبی میشود. در این مرحله، یک نظم علت و معلول ایجاد میشود. با این وجود، چنین اطمینان پیشآگهی به ندرت در دسترس دانشمندان علوم اجتماعی یا مددکاران اجتماعی حرفهای است که با عوامل متعددی در شکلدهی رفتارها و رویدادها سر و کار دارند.
مشخصاً، برای مددکاران اجتماعی، برخی از این مکانیسمها که در دنیای اجتماعی عمل میکنند، تأثیرات زیانباری بر بازیگران انسانی دارند. نژادپرستی باعث انگ، کلیشهسازی و تبعیض میشود و جنسبیتگرایی زنان را عینیت میبخشد مکانیسمهای نئولیبرالی بر کالایی کردن روابط انسانی و بت شدن آنها تأثیر دارند مکانیسمهای دیگر با افزایش رفاه اثر معکوس دارند.
از این رو، حمایت اجتماعی میتواند به رفاه ذهنی و ایجاد تابآوری در جوانان منجر شود. پیوندهای قوی و محبتآمیز مراقب میتواند اعتماد به نفس را در کودکان ایجاد کند. سرمایه اجتماعی جوامع محلی را دوباره تقویت و شناخت ارزش دیگری میتواند عزت نفس را تقویت کند. تشکیل گروهها، شبکههای متقابل و اتحادیه ها میتواند عملکرد ساختاری و رادیکال کار اجتماعی را تقویت کند.
با این حال، زندگی اجتماعی همواره توسط تعامل بین مکانیسمهای بد انساندوستانه و سودمند شکل میگیرد. همان طور که در تحقیقات مربوط به تجارب نامطلوب دوران کودکی نشان داده شده است، تعداد زیادی از مراجعان خدمات اجتماعی در مددکاری اجتماعی زندگی خود را از بین بردهاند.
هنگامی که دانشمندان علوم اجتماعی با عملکرد مکانیسمهای منفی بر زندگی مردم مواجه میشوند، یک تعهد اخلاقی برای افشای حضور و اثرات مضر آنها وجود دارد. این موضع در تضاد با دیدگاه غالب در علوم اجتماعی است که معتقد است پژوهشگر باید همیشه عینی، بیطرف، بدون ارزش و بیتعصب بماند.
با این حال، همان طور که سایر (2011) استدلال کرد، همه ما به طور غیر قابل حذفی در یک جهان اجتماعی مملو از ارزشها و مسئولیتهای اخلاقی برای دیگری غوطهور هستیم. این موضع توسط امانوئل لویناس (1966) فیلسوف فرانسوی نیز مورد تمجید قرار گرفت. بنابراین، دانشمندان علوم اجتماعی نمیتوانند به سادگی خود را از دادههای اساسی و وجودی حیات رها کنند. به طور مشابه، وقتی مددکاران اجتماعی با نیروهای منفی مواجه میشوند، یک تعهد حرفهای غیرقابل انکار وجود دارد که آنها را فرامیخواند و آنها را به چالش میکشد.
با این حال، دانشمند علوم اجتماعی یا مددکار اجتماعی چگونه این مکانیسمها را در صورتی که واقعیتهای نادیدهای هستند شناسایی میکنند؟ در پاسخ، CR روشی به نام “بازگشت ” را اتخاذ میکند.
این روش سفر به قلمرو “عمیق ” و “پنهان” را ساختار میدهد و با انجام این کار، جایگزینی برای روشهای آشناتر بررسی، مبتنی بر استنتاج یا استقراء را ارائه میدهد.
بازخوانی با ساختن چیزی که امانوئل کانت فیلسوف از آن به عنوان یک »پرسش استعلایی» یاد میکند، شروع میشود؛ یعنی پرسشگر میپرسد: برای اینکه «x» درست شود، چه چیزی باید وجود داشته باشد؟ مشاهده میکنیم که پدیده در دنیای تجربی است؛ اما به دنبال تعیین علت آن هستند. این یک تحقیق پیشینی است که از نظریهها، تحقیقات، اطلاعات، مدلها، قیاسها و استعارههای مربوطه استفاده میکند تا یک فرضیه آزمایشی برای توضیح پدیدههای مشاهده شده بر حسب آنچه باعث آن میشود، فرموله کند.
برای مثال، یک مددکار اجتماعی، فرد جوانی را در مراقبتهای مسکونی مشاهده میکند که بین دورههای غمگینی، عصبانیت، اضطراب، اختلال در خواب و احساس گناه متناوب است. پس از بررسی در نظر گرفته شده، آنها این فرضیه را مطرح میکنند که یک ترومای قبلی ممکن است بخشی از دلیل این واکنشها باشد. پس از بازنویسی به جستجوی شواهدی برای حمایت از فرضیه یا رد آن میپردازد. در رابطه با مثال فوقالذکر، یک مددکار اجتماعی ممکن است بپرسد که آیا این واکنشهای رفتاری بلافاصله پس از شروع یک تروما توسط فرد جوان شروع شده است یا خیر؟
اگر ما اطمینان داشته باشیم که فرضیه شایستگی دارد، میتوان مداخلات اصلاحی را برای رسیدگی به آن آغاز کرد.
تا کنون، آکادمی مددکاری اجتماعی از این ایدهها برای اطلاعرسانی به مداخلات عملی، طراحی تحقیق و پرسشهای فرانظری در ماهیت کار اجتماعی استفاده کرده است.
برای مثال از اولین مورد از این برنامهها، بلوم و مورن (2010) قوانین و مقدمات CR را برای توسعه مدل منحصربهفرد “CAIMeR” خود اعمال کردند. نویسندگان استدلال میکنند که این مدل را میتوان در تنظیمات سازمانی برای شناسایی مکانیسمهای مولد مربوطه و چگونگی شکلگیری تأثیر آنها توسط اقتضائات اجتماعی به کار برد تا در نتایج خاصی رخ دهد.
هوستون (2001) با حفظ کاربرد توسعه عمل، ارزیابی ریسک را در رفاه کودکان مورد بررسی قرار داد و استدلال کرد که CR بر رویکردی به ریسک تأکید می کند که از یک سو ابزارهای ارزیابی واقعگرایانه را در بر می گیرد، در حالی که روشهای اجتماعی-سازندگی را برای بررسی معنای ریسک، از سوی دیگر در برمی گیرد.
دسته دوم که طراحی تحقیق را پوشش میدهد، به مقالاتی که ایدههای CR را در روش تحقیق، جمعآوری و تجزیه و تحلیل دادهها به کار میبرند، با طرحهای کلی کار تجربی با استفاده از روش CR تفکیک میشود. کار الیور؛ نمونهی مورد اولی، نمونه ای معتبر برای نظریه پایه CR ایجاد میکند.
همان طور که در جای دیگر بحث کردهام؛ این با استفاده از ایدههای رئالیستی انتقادی (درباره ماهیت عاملیت، ساختار و رهایی) برای تقویت فرآیند استقرایی واقع در قلب نظریه پایه به دست آمد. کار اولیور از این جهت مفید بود که نشان داد چگونه رئالیسم انتقادی میتواند به عنوان یک عامل سادهکننده سنتز، درکهای مکمل و همافزایی بین مفاهیم و روشهای مختلف عمل کند.
در دستهی سوم کاربردها، تمرکز بر روی پرسشهای فرانظری است که رابط بین رئالیسم انتقادی و مددکاری اجتماعی را بررسی میکند. برخی از این مقالات، ملاحظات معرفتشناختی مانند وضعیت دانش مددکاری اجتماعی و مسائل هستیشناختی، مانند روشن کردن ماهیت تغییرات انسانی را پوشش میدهند. سایر خروجیهای این دسته بر ساخت اجتماعی دانش، معمای عاملیت ساختار و چگونگی ایجاد رهایی تمرکز دارند. به عنوان مثال، مک نیل و نیکلاس (2019) CR را به عنوان یک معرفتشناسی رهاییبخش برای اطلاعرسانی به مددکاری اجتماعی ساختاری به کار میبرند.
اگرچه کاربردهای فوقالذکر از ایدههای CR در مددکاری اجتماعی سهم ارزشمندی در پایگاه دانش دارند، آنها اساسا در CR موج اول متکی هستند. از این رو، سهم DCR موج دوم در عملکرد مددکاری اجتماعی همچنان قابل درک است. با این حال، قبل از مقابله با این چالش، ابتدا باید بدانیم که چگونه باسکار بر روی این مفاهیم اولیهی شکلدهنده در CR برای تقویت “غنیسازی دیالکتیکی و تعمیق واقعگرایی انتقادی” ساخته شده است.
DCR موج دوم
DCR، همان طور که در کتاب دیالکتیک؛ نبض آزادی (Bhaskar, 2008) آمده است، اثری از تحلیلهای فلسفی تاریخی و منطق صوری است که به طور متمرکز بر کار هگل و مارکس تکیه میکند. متن علیرغم زبان عامیانهی نامفهوم، واژگان نوشناسی و هزارتوی مضامین، شرح فرانظری قابل قبولی از تغییر در جهان اجتماعی ایجاد میکند. این گزارشی است که نقش عوامل انسانی و ساختارهای اجتماعی را در تعیین نتایج در زندگی اجتماعی توضیح میدهد.
به طور خاص، در DCR باسکار بررسی میکند که چگونه تغییرات اجتماعی از فرآیندهای دیالکتیکی تعارض، تضاد و ضدیت در نئولیبرالیسم رخ میدهد، جایی که طبقات اجتماعی مختلف تجربههای آشکارا متضادی از رفاه، قشربندی اجتماعی و تحرک اجتماعی را تجربه میکنند.
در این مورد،“دیالکتیک: نبض آزادی” را می توان به عنوان یک محرک روشنفکری در نظر گرفت که تخیل جامعه شناختی را شعله ور می کند. برای مفسر تحسینشده CR آلن نوری، DCR “نماینده یک سیستم فلسفی بدیع، رادیکال، منسجم و عمیق با اهمیت بالقوه گسترده از دیالکتیک است” میباشد. پلان بنیادی DCR به یک مفهوم سازی مجدد فلسفی از «دیالکتیک» و به چگونگی تغییر در امور انسانی منجر میشود.
در حالی که هگل سیستم بستهای از تز، آنتی تز و سنتز را برای توضیح تغییرات دیالکتیکی در سطح ایدهها مطرح کرد، DCR بر اساس تلاش مارکسیستی برای استقرار دیالکتیک در زندگی واقعی و امور مادی استوار است. بنابراین، برای مارکس و باسکار، روابط دنیای واقعی که طبقات متضاد را در بر میگرفت، پتانسیل انتشار تغییرات اجتماعی را داشت. با این حال، برای باسکار، دیالکتیک بیش از تقابل هگل و مارکس با موجودات متضاد تز و آنتی تز بود؛ زیرا عناصر تشکیلدهنده دیالکتیک همیشه کاملاً متضاد نبودند، بلکه بیشتر همسو، مرتبط، مکمل یا در کنار هم بودند. در این فرمول، دیالکتیک هر نوع تعامل بین عناصر متمایز اما مرتبط بود.
برای مثال، بازیگران درون موسسات میتوانند ارزشهای متفاوتی را ارائه دهند؛ اما با این وجود به دنبال یک هدف مشترک هستند. این تعامل بین این موقعیتهای ارزشی (اغلب پس از وقوع یک بحران) است که باعث ایجاد تغییر در سطح سازمانی میشود.
باسکار همچنین ادعا کرد که دیالکتیک هگلی اعتبار کافی به “نبود ” به عنوان محرک اصلی تغییر – به عبارت دیگر، آنچه در زندگی گم شده است یا تجربه زیسته- نمیدهد یا به اندازه کافی تئوریزه نمیکند که چگونه تغییر دگرگونکننده رخ داده است. در ادامه، پیامهای اساسی DCR را در رابطه با توضیح رهاییبخش آن از تغییر، تفسیر و خلاصه میکنم و تز اصلی باسکار درباره ماهیت دیالکتیک را به شش مرحله متوالی و مرتبط به هم که منجر به عملی دگرگونکننده میشود، خلاصه میکنم.
بحث این است که شاغلین مددکاری اجتماعی میتوانند این مراحل فرانظری را در برخوردهای واقعی با کاربران خدمات به کار ببرند تا نه تنها آنچه را که در زندگی آنها وجود ندارد، بلکه آنچیزهایی را هم که در صددند که چگونه میتوان چنین محرومیتهایی را برطرف کرد را شامل میشود تا آنها بتوانند بهبود رفاه یا وضعیت بهبودیافته «حضور» در دنیای اجتماعی را تجربه کنند.
شش مرحله متوالی در زیر برشمرده شده است.
مرحله 1: درک واقعیت “حضور”؛
به گفتهی باسکار، اولین گام در فرآیند دیالکتیکی درک ماهیت “حضور” است، یعنی درک اساس هستیشناسی، تجربه زیسته یا هستی ما. از دیدگاه CR در جهان، حضور “واقعی” است، حتی ما به طور اجتماعی درک خود را از آن میسازیم. این مرحله شامل آگاهی از وضعیت انسان در تمام ابعاد آن است: زیستی، روانی، وجودی، اجتماعی و (نه کم اهمیت) مادی. به عنوان مثال، هنگام انجام یک ارزیابی مددکاری اجتماعی، ممکن است نیاز به درک ماهیت طبقه و فرهنگ اجتماعی و چگونگی شکل دادن به وجود انسان، تجربهی زیسته و مسیر زندگی باشد. استفاده از تحقیقات و نظریه در مورد طبقه و فرهنگ راهی برای تعمیق درک ما از این حوزههای هستیشناختی به عنوان جنبههای اصلی «حضور» است که بر زندگی کاربر خدمات تأثیر میگذارد.
نکتهی مهم این است که از درون موضع CR، تجربهی زیستهی ما، واقعی بودن، مستقل از درک ما از آن وجود دارد و نمیتوان آن را به گفتمان تقلیل داد. باسکار اصطلاحات «غیر هویت» را میگوید، یعنی موجوداتی که قبل از شناخت مستقیم ما از آنها وجود داشتهاند، به طور تجربی آشکار هستند؛ اما با این وجود دارای ویژگیهای علی هستند. به عنوان مثال، مردسالاری ممکن است تأثیر پنهانی بر زندگی زن داشته باشد که بر اساس ارزیابی اولیه مددکاری اجتماعی به راحتی قابل مشاهده نیست. با کاوش و کنکاش عمیقتر در طول زمان و به کارگیری روشهای ترکیبی ارزیابی، نادیدهها به دیده شدن تبدیل میشوند.
مرحلهی 2: توجه به آنچه “غایب” در “حضور” است
مرحلهی دوم در فرآیند دیالکتیکی شامل توجه به آنچه “غایب” در “حضور” است.
به عبارت دیگر، وظیفهی پرسشگر انتقادی یافتن فقدان رفاه در زندگی یا آنچه ارسطو از آن به عنوان «Eudaimonia» («شکوفایی انسان») یاد میکند، است به دلیل تأثیرات مضر مثل، استثمار طبقاتی، به رسمیت شناختن نادرست هویت یا انکار حقوق مشارکتی. بنابراین، «غیبت» به طور قابل توجهی با برجسته کردن تضادها یا ناهنجاریها، مانند روابط قدرت سرکوبگرانه بین طبقات اجتماعی متضاد متقابل یا نابرابریهای بین ممتاز و ستمدیده، دیالکتیک را پیشزمینه میکند. به عبارت دیگر، تضادها میتوانند ناهماهنگی، تنش بین جناحهای متضاد باشند که پیوند میدهند، طرد میکنند یا محدود میکنند. «غیبت» علاوه بر این میتواند به فقدان دانش یا عدم درک انتقادی از شخصیت یا کمبود برخی موجودیت، دارایی، حالت وجود یا ویژگی اشاره داشته باشد که پیامدهای منفی برای تحقق اخیر دارد. برای مثال، در زندگی فقدان حمایت اجتماعی میتواند تأثیر منفی بر بهبود از آسیب روانی بگذارد. در مددکاری اجتماعی، انواع بسیاری از تضادها ناشی از «غیبت» هستند که دیالکتیک را تحریک میکنند.
بنابراین، ما شاهد تضادهایی بین: لفاظی سیاست اجتماعی و واقعیت ارائه خدمات هستیم. اقتدارگرا، کار اجتماعی «عضلانی»، فعال و عمل توانمند. مددکاری اجتماعی بوروکراتیک و مداخله درمانی؛ نقش مددکاری اجتماعی همان طور که در دانشکده های مددکاری اجتماعی تدریس میشود و سیاست واقعی مشارکت خدمات در سطح خیابان. رویکرد مدیریت عمومی جدید در سازمانهای رفاهی و گفتمانهای رادیکال در مددکاری اجتماعی تعبیه شده است.
اساساً، در همهی این موارد، تضاد اصلی که دیالکتیک را به پیش میبرد، این است که بین ضرورت انسانی برای تجربهی یک «حضور» کامل و ایدهآل و واقعیت چیزی که در شرایط واقعی «غایب» است. باسکار استدلال میکند که سنتهای فلسفی غربی از نظر آگاهی از «غیاب» و از نظر هستیشناسی تک ظرفی بودهاند، یعنی نسبت به مفهوم «غیبت» بیتوجه بودهاند، در عوض بیشترین تأکید را بر آنچه در حواس تجربی ما وجود دارد، میگذارند. این نگرانی درباره «غیبت» بیشتر بر موضع واقعگرایی اخلاقی تأکید میکند که معمای «باید» را در بسیاری از علوم اجتماعی به چالش میکشد. این به این دلیل است که “غیبت” اغلب به صورت محسوس به عنوان رنج انسانی احساس میشود. اگر رنج واقعی است، طبق CR، پس کاهش آن از نقطه نظر اخلاقی به همان اندازه ضروری است.
مرحلهی 3: پیوند «غیبت» با «ظهور» گام سوم در فرایند دیالکتیکی تغییر است.
وقتی در مرحله پیشین به «غیبت» در «حضور» فکر میکنیم، امکان ظهور به وضعیت بهتر یا دگرگونشده وجودی به طور بالقوه آزاد میشود. به عبارت دیگر، آگاهی از «غیبت» به سؤالاتی منجر میشود که چگونه تغییر دگرگونکننده ممکن است؟
بنابراین آگاهی از «غیبت» به مولد، (و حاوی بذرها) تغییر پروتئین و دستیابی به ادایمونیا میشود و با ایجاد جایگزینهای متصور برای زندگی بهتر و القای “بذرهای امید” ، جنبش را تقویت میکند. بنابراین، “غیبت” گامی حیاتی در وجدان کاری در “مددکاری اجتماعی” است: توسعه آگاهی انتقادی یا آگاهی از ساختارهای اجتماعی اطراف. در اصطلاح باسکاری، «غایب» به نبض آزادی تبدیل میشود.
این نیروی تعیینکننده و تقویتکننده نه تنها برای وجود، بلکه برای علیت است. باسکار میگوید، ما فقط میتوانیم حرکت به سوی امر مثبت در زندگی را با درک متضاد آن درک کنیم: منفی یا «غایب». آگاهی از روایت ناتوانکننده کاربر خدمات در مورد خود – به عبارت دیگر “عدم” هویت مثبت میتواند مداخله مددکاری اجتماعی را با هدف ایجاد مشترک هویت جدید تقویت کند که در حین ساخت، داستانهای ناتوانکننده را بیرونی میکند. خودکارآمدی، به گفتهی باسکار، عامل تعیینکننده در این فرآیند تغییر، عاملیت انسان و چگونگی ارتباط آن با خلاقیت، طلوع فهم و نوآوری است. ما این را در مددکاری اجتماعی میبینیم که کاربر خدمات تشویق میشود تا از آژانس خود برای توسعه روایتهای جدید و توانمند دربارهی خود استفاده کند.
مرحلهی 4؛ التزام به «غیبت» «غایب»
کنش دگرگونکننده با التزام، به قول باسکار، به «غیبت» «غایب» ؛ یعنی نفی، اصلاح یا به چالش کشیدن آنچه غایب و تناقضات همراه آن است، رخ میدهد. غیبت عبارت است از حذف محدودیتها (مادی و غیر آن)، نادرستیها و ایدئولوژی سلب قدرت که بر شکوفایی انسان تأثیر میگذارد.
آگاهی از ناقص بودن رادیکال ما – غیبت ما- تضادهای مؤثر بر بازیگران انسانی را پیشزمینه میکند و یک اشتیاق ریشهدار انسانی برای حرکت به، به تعبیر باسکار، کامل یا کلیت بیشتر ایجاد میکند. دگرگونی نفی منفی است، یا به قول باسکار، غایب غایب.
ظهور تغییر مثبت در مرحلهی قبل، زمانی رخ خواهد داد که ما به لحاظ اخلاقی متعهد شویم که به «غیبت» پایان دهیم؛ مانند سنت مارکسیستی، بینشهای فلسفی باید تعهدی به کنشگری یا پراکسیس پایدار ایجاد کند.
برای مثال، مددکاران اجتماعی که به دلیل یک محیط اجتماعی ضعیف با شکافهای قابل توجهی در رشد کودک مواجه میشوند، از نظر اخلاقی به چالش کشیده میشوند تا از طرف کودک برای حمایت تغییر کنند. با این حال، همان طور که گام بعدی استدلال میکند، مددکاران اجتماعی باید ماهیت »غیبت « را قبل از پرداختن به آن کاملاً درک کنند.
مرحلهی 5؛ درک عوامل علّی تداومکنندهی «غیبت»
درک آنچه باعث “غیبت” میشود و چگونگی “غیبت” به معنای در نظر گرفتن عوامل متعددی است که “غیبت” را تداوم میبخشد، از جمله ملاحظات زمانی- مکانی، تاریخ، نقش سیستمهای اجتماعی پیچیده، قدرت، مکانیسمهای علّی که در سطح “واقعی” واقعیت عمل میکنند (به پیشتر مراجعه کنید)، ساختار اجتماعی و تأثیرات “عملکرد انسانی”. ما فقط زمانی به درک درستی از محدودیتها و درهمتنیدگیهای ناشی از “کل” دست خواهیم یافت که آن را به اجزای تشکیلدهندهاش تقسیم کنیم و تعاملات علّی آنها را بررسی کنیم.
در این مرحله، ما از فرآیند بازخوانی تحلیلی (نگاه کنید به قبل، قسمت CR) برای شناسایی مکانیسمهای علّی مرتبط که بر “غیاب” در سیستمهای باز تأثیر میگذارند، استفاده میکنیم. بنابراین سؤال استعلایی تحت عنوان “بازدید” به این صورت مطرح میشود؛ در سطح علیت چه اتفاقی میافتد تا این »غیاب« رخ دهد؟
این سوال جستوجو برای مکانیسمهای علی و ویژگیهایی که در زمان و مکان عمل میکنند را تحریک میکند. در مددکاری اجتماعی، از طریق بازخوانی، میتوانیم تشخیص دهیم که مکانیسمهای نئولیبرالی کالاییسازی، کاهش رفاه و رقابت موانع غیر قابل نفوذی را ایجاد کردهاند که تلاشهای یک خانواده را برای رهایی از فقر علیرغم بهترین تلاشهایشان مختل میکند.
مرحلهی 6؛ اعمال تغییر دگرگونکننده به غیاب غایب
اعمال تغییر دگرگونکننده زمانی به وجود میآید که عوامل انسانی اختیار خود را از طریق پراکسیس برای “غیبت ” موثر با استفاده از بینش از پنج مرحلهی قبل برای توسعه استراتژیهای تغییر مشخص اعمال کنند. این آگاهی، تضادها، همافزاییها، تضادها و دوگانگیها را پیشزمینه میکند و در جهت فعال کردن مکانیسمهای مفید علت و معلولی و در عین حال به حداقل رساندن مکانیسمهای غیر مفید و انساندوستانه کار میکند.
این یک پیکربندی مجدد دیالکتیک به عنوان به »غیاب» « غایب» در حوزهی انسانی پراکسیس رادیکال و عاملی است. برای تاکید مجدد، تغییر از تنش بین عناصر ناسازگار اما مرتبط ناشی میشود. این جوهر دیالکتیک است. به گفتهی باسکار، عوامل انسانی تجربهی غیبت خود را در چهار سطح واقعیت اجتماعی تغییر میدهند؛ یعنی1) واقعی یعنی »معاملات با طبیعت» 2) واقعی یعنی «معاملات بینالاذهانی با دیگران» (3تجربی یعنی »معاملات با ساختارهای اجتماعی« و 4) استعلایی یعنی »اقداماتی که به رهایی انسان، تحقق و شادمانی انسان کمک میکند و آگاهی کاذب را کنار میگذارد».
اجازه دهید این سطوح انتزاعی را در یک مثال واقعی زمینبندی کنیم. خانوادهای را در نظر بگیرید که از فقر و مسکن ضعیف آسیب دیدهاند. تلاشهای مددکاران اجتماعی برای حمایت از مسکن بهتر از جانب آنها در سطح »واقعی « وجود دارد. برخورد با خانواده، گوش دادن به نگرانیهای آنها، پیوند دادن آنها با شبکههای توانمند و برنامهریزی یک استراتژی اقدام با آنها در سطح “واقعی” قرار میگیرد.
چالشبرانگیز بودن معیارهای ناعادلانهی صلاحیت برای مسکن (از طرف خانواده) اقدامی است که در چارچوب “تجربی” متمرکز است. در نهایت، “استعلایی” از طریق توانمندسازی خانواده برای اقدام برای تغییر با شناخت ظرفیتها و قابلیتهای خود به عنوان عوامل فعال تحقق مییابد. آنها ممکن است در مورد مثال ساختگی که شامل مداخلهکاری اجتماعی است، اعمال شوند. هدف در اینجا این است که این ایدههای شماتیک را به موقعیت عملی تعمیم دهیم تا تغییر و توانمندی انسانی را تقویت کنیم.
مثال موردی
پرونده مربوط به جان یک فرد جوان است که پس از چندین سال اقامت در یک خانه مسکونی، مراقبت را ترک میکند. در اوایل کودکی، او برخی از دلبستگیهای شکسته را تجربه کرد و به دلیل مشاهدهی خشونت خانگی در خانه، دچار آسیبهای روحی شد. جان مانند بسیاری از افراد جوان تحت مراقبت، چندین مراقبت را تجربه کرد و قبل از اینکه سرانجام در آخرین محل قرارگیری خود ثبات پیدا کرد، تحصیل را مختل کرد. در طول سفر مراقبتی او، تماس والدین نامنظم بوده است. با توجه به اینکه احتمال کمی برای بازگشت جان به خانهی والدین وجود دارد، پس از ترک مراقبت، مکانی در خوابگاه شناسایی شده است. علاوه بر این، یک مددکار اجتماعی برای حمایت و مشاوره در کنار مراقبین کمککننده در خوابگاه اختصاص داده شده است. به طور قابل توجهی، جان با عزت نفس ضعیف و مهارتهای اجتماعی و زندگی محدود ارائه میشود. با توجه به این عوامل، چشمانداز ترک مراقبت ترسناک است و با توجه به این سناریو، چگونه مددکار اجتماعی با جان برای به چالش کشیدن طرد اجتماعی و ایجاد رفاه، شایستگی و اعتماد با استفاده از شش مرحله در DCR ارتباط برقرار میکند؟
اجازه دهید با پرداختن سیستماتیک به هر یک از مراحل به نوبه خود به این سؤال پاسخ دهیم.
مرحله ی 1؛ درک واقعیت حضور
برای خلاصه کردن، این گام اول مستلزم توجه کامل به تجربهی زیستهی کنشگران اجتماعی یا ماهیت “وجود ” آنها در جهان اجتماعی است. بنابراین، با اعمال مثال موردی، تلاش میکنیم تا تجربه زندگی جوان را به عنوان یک ترک مراقبت با توجه به ابعاد وجودی، روانی، اجتماعی و مادی آن درک کنیم. در عمل، این درک از طریق مهارتهای کار اجتماعی مشاهده، برقراری ارتباط و گوش دادن به فرد جوان و افراد مهم اطراف او به دست میآید تا بینشی در مورد چگونگی جهان اجتماعی او به دست آید. توسط جان تأثیر مسیر زندگی و روایتهایی که او دربارهی خود، دیگران، گذشته و آینده ایجاد کرده است؛ تجربه میشود. بیش از آن، مددکار اجتماعی باید اطلاعات بیوگرافی لازم را از فایلهای پسزمینه، گزارشها و سایر آژانسها جمعآوری کند. این اشکال جمعآوری اطلاعات چندوجهی، بین حرفهای و مثلثی،با جستجوی بازگشتی در CR برای مکانیسمهای علّی که در حوزهی »واقعی « واقعیت عمل میکنند، همخوانی دارند (به قبل مراجعه کنید).
آگاهی از سیستمهای اجتماعی پیرامون جان و اینکه چگونه آنها بر سلامتی او تأثیر میگذارند یا از آن میکاهند، به اطلاعات حیاتی در مورد ماهیت حضور جوان در دنیای اجتماعی میافزاید. به همین ترتیب، از یک موضع ضد ظلمآمیز، موقعیت اجتماعی یک فرد، برای مثال، طبقه اجتماعی، جنسیت و وابستگی فرهنگی آنها، میتواند بر معنا، تجربه و نتایج به شیوههای زیانباری تأثیر بگذارد. چنین تصمیماتی برای ارزیابی مددکاری اجتماعی شایسته و اشکال تحقیق مبتنی بر روایت در مددکاری اجتماعی جداییناپذیر است. در تمام این موارد، هماهنگی با تجربهی زیسته در مددکاری اجتماعی نه تنها موضوع حقیقتیابی است، بلکه موضوعی است برای انعکاس، بررسی مکالمات درونی و تفکر انتقادی. این مهارتهای مفهومی در مددکاری اجتماعی نگاهی کنجکاوانه به درکهای اجتماعی ساختهشدهی ما میاندازد. در نتیجه تأمل انتقادی، متوجه میشویم که این برداشتها تعابیری جزئی از دنیای واقعی »ناگذر« هستند.
پر کردن شکاف بین ابعاد گذرا و غیر گذرا باید هدف ارزیابی مددکاری اجتماعی باشد.
درک تجربهی زندهی هر کاربر خدمات همچنین مستلزم استفاده از دانش مرتبط از تحقیقات و تئوری در مورد ترککنندگان مراقبت و چالشهای مواجهه با آنها ممکن است آنچه را که باسکار “مناطق مربوط به غیرهویت” نامیده است یا حوزههای جدیدی از درک در رابطه با تجربههای زندگیشده جوان را آشکار کند.
برای مثال، تحقیق ریفائلی (2017) در مورد افرادی که مراقبت را ترک میکنند، نشان داد که دو روایت متمایز در مورد تجربههای زیسته از دادهها پدیدار شدهاند؛ روایتهایی که مبارزه برای بقا را به تصویر میکشند و داستانهایی که نشان میدهد چگونه جوانان در طول مبارزه تحمل کردند. گروه اول در سازگاری با چالشها مشکل داشتند و بیشتر در معرض خطر بودند، در حالی که گروه دوم تمایل بیشتری به سمت خودکارآمدی و انعطافپذیری نشان دادند. تحقیقات دیگر نشان داد که ترککنندگان مراقبت از نظر عاطفی و اجتماعی جمعیتی آسیبپذیر هستند. با داشتن چنین دانشی، مددکار اجتماعی میتواند حدس بزند که جان چگونه میتواند به چالش ترک مراقبت پاسخ دهد. با این حال، رئالیسم انتقادی از عقلانیت قضاوتی در تاملات نظری خود استفاده میکند، به این معنا که نظریههای رقیب را که یک پدیده اجتماعی را توضیح میدهند، بهطور عقلانی ارزیابی میکند.
از این رو، هر نظریه یا تحقیقی در مورد ترک مراقبت به طور دقیق تجربیات زندهشدهی ترککنندگان مراقبت را نشان نمیدهد.
مرحلهی2؛ توجه به آنچه که در “حضور ” وجود ندارد
برخی از مفاهیم در نظر گرفته شده در مورد “حضور” (ناشی از مرحله 1) منجر به مرحلهی دوم تحقیق دیالکتیکی میشود؛ تعیین “غیبتها) ” در زندگی یک جوان برای تکرار . “غیبتها ” بیانگر چیزی است که در مورد دستیابی به eudaimonia در تجربهی زیسته کمبود دارد. نمونههایی از غیبت در زندگی جان وجود دارد؛ مانند عدم موفقیت تحصیلی و پیامدهایی که این امر برای تأمین شغل دارد. به طور مرکزی، مددکار اجتماعی همچنین از کمبود سیستمهای اجتماعی حمایتکننده در اطراف جان آگاه است که به احساس انزوا و تنهایی او دامن میزند.
از مکالمات با جان، بیشتر آشکار میشود که او در تعامل اجتماعی اعتماد به نفس ندارد که احتمال اعتماد به نفس ضعیف و مسائل مراقبت و کنترل حلنشده از گذشته را نشان میدهد.
بازتاب گستردهتر، مراقبت ترک تجربهی جان را به یک وضعیت نهایی انتقال سریع و محدود، ناپایداری و غیرقابل پیشبینی سوق داده است (گلین، 2021) عدم قطعیتی که این وضعیت ایجاد میکند با کمبود سرمایه در دسترس جان تقویت میشود.
در این مورد، سرمایه به پول، موقعیت، رتبه، مدارک تحصیلی، ارتباطات اجتماعی، داراییهای نمادین و دانش فرهنگی اشاره دارد. در واقع، جان به دنیای نئولیبرالیای سوق داده میشود که استقلال، بهرهوری و مزیت رقابتی را ارزش میبخشد – قلمرویی که شایستگی را پاداش میدهد و ناکارآمدی را مجازات میکند؛ اما شروع فقیرانه زندگی را تصدیق نمیکند. به عبارت دیگر، ارائهی جان به راحتی با مفهوم homo Economicus یا شخصیت اقتصادی مطابقت ندارد.
مثال دیگر، استین (2006)، در بررسی منابع بینالمللی، دریافت که طرد اجتماعی یک موضوع رایج در میان جمعیت است. به همین ترتیب، در یک مطالعه سوئدی گروهی از جوانانی که مراقبت را ترک میکردند، “غیبت” را در حمایت اجتماعی، عاطفی، عملی و مالی تجربه کردند.
چنین غیبتهایی تناقضات بین لفاظی حقوق کودکان در ابزار قانونی یک دولت و واقعیت ارائه خدمات در خط مقدم را آشکار میکند. مددکاران اجتماعی که با جوانانی مانند جان کار میکنند، با شناخت »تناقض« و »غیاب « آن میتوانند گام بعدی را در فرآیند دیالکتیکی تغییر دگرگونساز بررسی کنند.
مرحله 3؛ پیوند “غیبت” با “ظهور”
برای تکرار، گام سوم تشخیص “غیبت ” امکان وجود یک وضعیت تحقق یافتهتر را آشکار میکند و آن را تقویت میکند. بنابراین، نتیجهی “غیبت” “ظهور” است، ظهور به یک واقعیت جدید از موفقیت و رفاه. به عبارت دیگر، تغییر در زیان نهفته است. “ظهور” می تواند از “غیبت” ناشی شود؛ زیرا حالت اخیر اغلب باعث ایجاد بحران میشود. بحران نه تنها میتواند منجر به خطر، بلکه به فرصتهایی برای رشد و توسعه، پنجرههای فرصت، »بذرهای امید « و نقاط عطف در مسیر زندگی شود. در این مرحله، تجربهی ترک مراقبت، بحران اعتماد را در جان ایجاد کرده است. این بحران به دلیل فقدان انواع سرمایه و حمایت اجتماعی در زندگی او و همچنین موانع ایجاد شده توسط یک سیستم اقتصادی-اجتماعی ناعادلانه که بین دریافتکنندگان مستحق و نالایق خدمات دو شاخه میشود؛ تشدید میشود.
این سوال که برای رفع این کسریها چه چیزی باید تغییر کند، مبرم میشود. وقتی مددکار اجتماعی به این سوال فکر میکند، حالتی را تصور میکند که جوانی را در حال دستیابی به برخی از اشکال مختلف سرمایه که قبلاً فهرست شده بود به تصویر میکشد و ظهور شبکههای اجتماعی حمایتی، فرصتهای شغلی قابل قبول را مشاهده میکند. اسکان، افزایش مهارتهای زندگی و توسعه اعتماد به نفس درونی. این مرحله دارای ارزش است و با انگیزهی رهاییبخش CR مطابقت دارد. از این رو، اگر غیبت یافت شود، آغشته به یک ضرورت اخلاقی برای مقابله با آن و بهبود آن است.
مرحلهی 4؛ تعهد به “حذف” “غیبت”
با مشاهدهی ضرورت و پتانسیل تغییر در مرحله قبل، مرحله 4 به دنبال هدف قرار دادن آن مناطق “غیاب” مشخص به منظور بهبود، حذف یا اصلاح است. آنها را در مورد جان، نواحی غیبت ذکر شده در مرحله 2 به مسائل کانونی برای مداخلهی مددکاری اجتماعی تبدیل میشوند.
اساساً، مرحله 4 بر تعیین اهداف مورد نظر متمرکز است – پس از ارزیابی که نشان میدهد چگونه یک غیبت خاص مورد هدف قرار گرفته است و چه نتیجه یا “حضور ” ترجیحی ممکن است باشد. در نتیجه، حذف “غیبت” مستلزم در نظر گرفتن این است که اگر برخی از موانع، اشکال نادرست شناختی یا کاستیها برداشته یا با آن مقابله شود، چگونه زندگی ممکن است برای جان متفاوت باشد. از نظر اشتغال، هدف ممکن است کمک به جان برای تأمین کار معنادار باشد، به جای تسلیم شدن در برابر بیگانگی از آنچه گریبر (2018) از آن به عنوان مشاغل مزخرف یاد میکند. با این حال، بیان اهداف باید بر اساس مشارکت، به دنبال سناریوی ترجیحی جان باشد.
این الزام CR عاملیت جان را به رسمیت میشناسد و با اصل توانمندسازی در کار اجتماعی مطابقت دارد. تعهد به “حذف” “غیبت ” موضعی است که فراتر از یک تمرکز رو به انحطاط است و صرفاً بر نظارت بر موقعیتهای پیچیده در کار اجتماعی یا درگیر شدن در حمایتهای نامشخص برای کاربران خدمات است.
مرحلهی5؛ درک عوامل علّی تداومکننده “غیبت”
اجازه دهید قبل از بیان مراحل باقی مانده از فرآیند دیالکتیکی، توالی را تا اینجا تکرار کنیم. مرحلهی 1 ویژگیهای تعیینکنندهی زندگی جان را به عنوان یک ترک کننده مراقبت واقعیت “حضور” و چالشهای مختلف آن را در نظر گرفت. مرحله 2 به کشف آنچه در زندگی او از نظر عوامل رفاهی گم شده بود، ادامه داد؛ عاطفی، روانی، اجتماعی و مادی. با توجه به این “غیابها” در مرحلهی 3، امکان تغییر، یعنی حرکت فراتر از “غیبت” به سوی تحقق، به پیشرفت. با تکیه بر این تحقق مثبت، در مرحلهی 4، مددکار اجتماعی به طور فعال متعهد به اعمال تغییرات با تعیین اهداف مشترک با جان با هدف قرار دادن نیازهای ضروری خود است. “غیبت” از طریق فرآیند بازخوانی ارزیابی میشود. پرسش ماورایی آغازگر فرایند بازگشتی به این صورت است؛ برای توضیح “غیابهای” مشاهده شده در زندگی جان به عنوان یک ترککننده مراقبت، چه چیزی باید در حوزهی علی واقعیت اتفاق بیفتد؟
یک فرضیه معتبر در اینجا ممکن است از درک CR از تأثیر متقابل بین آژانس و ساختار و اینکه چگونه این امر بر روند زندگی جان تأثیر گذاشته است، استخراج شود.
بنابراین، ممکن است فکر کنیم که اجتماعی شدن و شکلگیری هویت جان توسط ساختارها و مکانیسمهای بیرونی شکل گرفته است. برای مثال، طبقهی اجتماعی و وضعیت مراقبتی او منجر به انتظارات محدودی از پیشرفت تحصیلی در سیستمهای آموزشی و مراقبتی شده است و بر اعتماد به نفس درونی و خودکارآمدی او تأثیر میگذارد.
علاوه بر این، چشماندازهای شغلی جان با مکانیسمهای نئولیبرالی “سگ سگ را میخورد” و “رقابتآمیز” ترکیب شده است. فراتر از آن، فضاهای شغلی، اجتماعی و فرهنگی که جان به آن سوق داده شده است، او را با انواع سرمایهی کافی برای “حفظ خود” و پیشرفت در بازی حاصل جمع صفر که این توصیف نظام نئولیبرال را تعریف میکند، تجهیز نکرده است.
مکانیسم جهان آنگاه که به ترک مراقبت وابسته است، ممکن است به عنوان یک مانع دیگر در برخورد با مقام رسمی عمل کند. از خودباوری، اعتماد به نفس و اجرای عاملیت شخصی. به دلیل کاهشهای پی در پی در فرایند مراقبت، تناقضات بین خطمشی آژانس در مورد ترک کنندگان مراقبت و متخصصان درگیر در خط مقدم ارائه خدمات ممکن است؛ توضیح هست این است که چرا حمایت از جان در طول سفر مراقبت او متغیر بوده است. در این فرآیند تحقیق بازپسگرا در مورد علیت، موضوع زمان و مکان ممکن است خرید خاصی را همراه با اقدامات عوامل انسانی مهمی که با جان درگیر هستند، به همراه داشته باشد. این به این دلیل است که برخی از مقاطع (مثلاً خرابی در خانههای پرورشدهی قبلی (و مکانها) برای مثال، حرکت به یک مکان جدید) میتوانند مکانیسمهای علّی را ایجاد کنند که در مانع شدن یا ترویج تغییرات سودمند باشند.
مرحلهی 6؛ اعمال تغییر دگرگونکننده به “حذف” “غیبت”
این مرحله نهایی اطلاعات و ملاحظات پنج مرحله قبلی را جمعآوری میکند تا یک برنامه اقدام برای تقویت “حضور ” و مقابله با “غیبت ” تدوین کند. اساساً، این طرح به دنبال بهبود مکانیسمهای علّی است که “غیبت” در زندگی جان را حفظ میکند (از طریق حمایت، لابی، مذاکره از طرف او، توانمندسازی کار گروهی و ایجاد اتحاد)، در حالی که مکانیسمهای شناساییشدهای را فعال میکند که رفاه را ارتقا میدهند و توانمندسازی این فعل و انفعال بین این مکانیسمهای علّی ناسازگار، دیالکتیکی اساسی است که باعث ایجاد تغییرات دگرگونکننده میشود. در مراحل قبل، برخی از مکانیسمهای پیشین که “غیبت” را در زندگی جان حفظ میکردند، شناسایی شدند؛ اما اجرای این مرحله مکانیسمهای بالقوهی تقویتکننده زندگی مربوط به موقعیت او، مانند ترویج ارتباط اجتماعی با دیگران را نشان میدهد.
نشان دادن شناخت مثبت هویت و ویژگیها، نشان دادن همدلی برای از دست دادن و تغییر گذشته و مهندسی کاری معنادار در اینجا و اکنون. علاوه بر این، مددکار اجتماعی میتواند از “رابطه با جان” به عنوان وسیلهای محرک برای توسعهی حس عاملیت خود به عنوان یک قدرت علّی به تنهایی از طریق مکانیسم وظیفهشناسی یا افزایش آگاهی رهاییبخش استفاده کند. با این حال، چنین اقداماتی زمانی که در یک زمینه گروهی حمایتی اجرا میشوند، کشش و شتاب بهینه را به دست میآورند؛ در این مورد، مشارکت جان در یک گروه مراقبت ترک پس از مراحل رهاییبخش کار گروهی خودگردان این پلانهای ضروری طرح اقدام، ابعاد “شخصی” و “سیاسی” مداخلات مراقبتی ترک را هدف قرار میدهند که در چهار سطح رئالیسم اجتماعی باسکار ذاتی هستند.
نتیجهگیری
برای خلاصه کردن بحث، در حالی که موج اول CR تاثیر مهمی بر نظریه، عمل و تحقیق مددکاری اجتماعی گذاشته است، اصلاح باسکار CR تحت عنوان “DCR” چندان مورد توجه آکادمی مددکاری اجتماعی قرار نگرفته است. این مورد حتی با وجود اینکه DCR ایدههای آتشین فلسفی را منتشر می کند که برای شعلهور ساختن تخیل انتقادی در دنیایی که به روشهای بیشماری درگیر “غیاب” است، طراحی شده است.
ترجمه این تز اخیر به شکلی قابل هضم که برای مددکاران اجتماعی قابل درک باشد، با توجه به مضمون فرانظری سطح بالای آن و پیچیدگیهای فلسفی آن در ماهیت و نقش دیالکتیک در تغییرات دگرگونکننده، یک چالش بوده است. با این حال، با وجود موانع رایج و شماتیک، شش مرحله متوالی ترسیمشده و برای نشان دادن ارتباط DCR برای مددکاری اجتماعی در یک مثال عملی اعمال شده است.
پراکسیس در مددکاری اجتماعی، که مرحله نهایی آن را در بر میگیرد، باید به چگونگی تغییر در جهان اجتماعی توجه داشته باشد و این مستلزم تحقیقی عمیق در ماهیت هستی، واقعیت و نقش دیالکتیک در DCR است که با جهتدهی مجدد آگاهی مددکاران اجتماعی از برداشتهای “سطحی” به ملاحظات “عمیق” کمکی حیاتی به این درک میکند. در نهایت، دستور مارکس برای استفاده از فلسفه نه تنها برای تفسیر جهان بلکه برای تغییر آن نیز یادآوری میشود.
منابع
Archer, M. (2017) Morphogenesis and Human Flourishing, Dordrecht: Springer
Baldwin, C. (2013) Narrative Social Work, Bristol: Policy Press
Bhaskar, R. (1975) A Realist Theory of Science, London: Routledge
Bhaskar, R. (1979) The Possibility of Naturalism, London: Routledge
Bhaskar, R. (2008) Dialectic: The Pulse of Freedom, London: Routledge
Blom, B. and Morén, S. (2010) Explaining social work practice – the CAIMeR theory, Journal of Social Work, 10(1): 98–119. doi: 10.1177/1468017309350661
Buch-Hansen, H. and Nielsen, P. (2020) Critical Realism: Basics and Beyond, London: Macmillan. Burr, V. (2015) Social Constructionism, 3rd edn, London: Routledge
Collier, A. (1994) Critical Realism. An Introduction to Roy Bhaskar’s Philosophy, London: Verso
Coulshed, V. and Orme, J. (2013) Social Work Practice, Basingstoke: Palgrave Macmillan
Courtney, M., Park, S., Harty, J. and Feng, H. (2019) Memo from CalYouth: Relationships between Youth and Caseworker Perceptions of the Service Context and Foster Youth Outcomes, Chicago, IL: University of Chicago
Craig, D. and Bigby, C. (2015) Critical realism in social work research, Australian Social Work, 4(3): 309–23. doi: 10.1080/0312407X.2015.1024268
Danermark, B., Ekström, M. and Karlson, J. (2019) Explaining Society. Critical Realism in the Social Sciences, London: Routledge
Dominelli, L. (2002) Anti-oppressive Social Work Theory and Practice, Basingstoke: Palgrave Macmillan
Dominelli, L. (2017) Anti-racist Social Work, 4th edn, London: Red Globe Press
Glynn, N. (2021) Understanding care leavers as youth in society: a theoretical framework for studying the transition out of care, Children and Youth Services Review, 21: 1–12. Graeber, D. (2018) Bullshit Jobs – A Theory, New York: Simon & Schuster
Harvey, D. (2005) A Brief History of Neoliberalism, Oxford: Oxford University Press
Herrero, M. and Charnley, H. (2019) Human rights and social justice in social work education, European Journal of Social Work, 22(2): 225–37. doi: 10.1080/13691457.2018.1540407 Höjer, I., Sjöblom, Y. (2010) Young people leaving care in Sweden. Child and Family Social Work, 15(1): 118-127. https://doi.org/10.1111/j.1365-2206.2009.00661.x Honneth, A. (1996) The Struggle for Recognition, London: Polity Press
Houston, S. (2001) Beyond social constructionism: critical realism and social work, British Journal of Social Work, 31: 845–61. doi: 10.1093/bjsw/31.6.845
Houston, S. (2010) Prising open the black box: critical realism, action research and social work, Qualitative Social Work, 9(1): 73–91. doi: 10.1177/1473325009355622
Houston, S., Swords, C. (2022) Critical realism, mimetic theory and social work. Journal of Social Work, 22(2), 345–363. https://doi.org/10.1177/14680173211008806 Howe, D. (2011) Attachment across the Life-Course, London: Macmillan. Klein, N. (2007) The Shock Doctrine – The Rise of Disaster Capitalism, London: Allen Lane
Levinas, E. (1969) Totality and Infinity: An Essay in Exteriority, Duquesne: Duquesne University Press. Longhofer, J. and Floersch, J. (2012) The coming crisis in social work: some thoughts on social work and science, Research on Social Work Practice, 22(5): 890–905. doi: 10.1177/1049731512445509
Mäntysaari, M. (2005) Realism as a foundation for social work research, Qualitative Social Work, 4(1): 87–98. McNeill, T. and Nicholas, D. (2019) Creating and applying knowledge for critical social work, Journal of Ethnic and Cultural Diversity, 28(4): 351–69. doi: 10.1080/15313204.2017.1384945
Morén, S. and Blom, B. (2003) Explaining human change, Journal of Critical Realism, 2(1): 37–60. Mullaly, B. (2006) The New Structural Social Work: Ideology, Theory, Practice, Oxford: Oxford University Press
Mullender, A., Ward, D. and Fleming, J. (2013) Empowerment in Action: Self-Directed Groupwork, Bristol: Palgrave Macmillan. Norrie, A. (2009) Dialectic and Difference, London: Routledge
North, G. (2019) It was sort of like a globe of abuse, Qualitative Social Work, 18(5): 834–51. doi: 10.1177/1473325018775493 Oliver, C. (2012) Critical realist grounded theory: a new approach to social work research, British Journal of Social Work, 42(2): 371–87. doi: 10.1093/bjsw/bcr064
Papadaki, E. (2012) Understanding objectification, Prolegomena, 11(1): 5–24
Pinkerton, J. and Dolan, P. (2007) Family support, social capital, resilience and adolescent coping, Child and Family Social Work, 12(3): 219–28. doi: 10.1111/j.1365-2206.2007.00497.x Putnam, R. (2000) Bowling Alone, New York: Simon and Schuster. Refaeli, T. (2017) Narratives of care leavers: what promotes resilience in transitions to independent lives?, Children and Youth Services Review, 79: 1–9. doi: 10.1016/j. childyouth.2017.05.023
Sayer, A. (2011) Why Things Matter to People – Social Science, Values and Ethical Life, Cambridge: Cambridge University Press. Sippel, L., Pietrzak, R., Charney, D., Mayes, L. and Southwick, S. (2015) How does social support enhance resilience in the trauma-exposed individual?, Ecology and Society, 20(4): 1–10. doi: 10.5751/ES-07832-200410
Spratt, T. and Kennedy, M. (2021) Adverse childhood experiences: developments in trauma and resilience aware services, British Journal of Social Work, 51(3): 999–1017. doi: 10.1093/bjsw/bcaa080
Stein, M. (2006) Research review: young people leaving care, Child and Family Social Work, 11(3): 273–9. doi: 10.1111/j.1365-2206.2006.00439.x