اینجا ایستگاه آخر نیست و نه خانهای برای همیشه ماندن؛ اما ایستگاهی است موقتی برای کسانی که به ته خط رسیدهاند. ساعت حدود ۸شب به خوابگاه «انبار گندم» میرسم. سرپناهی در بلوار گندم محله شوش که به همین نام هم معروف شده. اما روی تابلویش نوشتهاند «مرکز شبانه نگهداری وابستگان به مواد مخدر» مرکزی برای زنان کارتنخوابی که فرزندی ندارند. آنها شب را در این مرکز سر میکنند و روزها بیرون میروند.
بوی باقالیپلو با گوشت فضای کوچک سرپناه را پرکرده است. صبحانه، دیگر غذای گرمی است که به زنان ساکن اینجا داده میشود. از در ورودی که داخل میآیی وارد حیاط کوچکی میشوی. محوطهای سرپوشیده با سقفی ایرانیتی. مسئولان سرپناه میگویند برای امنیت بیشتر زنان سقف را پوشاندهاند؛ اما همین باعث شده فضا کمی خفه و نفس کشیدن در گرمای تابستان اندکی سخت باشد.
جمعیت خیریه <تولد دوباره> تحت نظر سازمان بهزیستی سرپناه را مدیریت میکند. محله پرخطر است و همه تدابیر برای امنیت این زنان اندیشیده شده. زنانی که به قول صابرهصادقی، مددکار اجتماعی به ته خط رسیدهاند و اینجا تنها خانه آنهاست.
دیوارهای حیاط آبیرنگ است. درست بعد از در ورودی، حمام و دستشویی قرار دارد. کنار دستشویی قفسهای فلزی به چشم میخورد که در یک طبقهاش وسایل بهداشت بارداری گذاشتهاند و در طبقه دیگرش سرنگ.
آشپزخانهای کوچک هم در همین سمت، یعنی سمت راست حیاط کوچک طراحیشده. دیوارهای آجری قرمزرنگش از دور توی چشم میزند. غذا روی گاز است و دختر جوانی که شال سفیدرنگی بر سر دارد چند دقیقه یکبار به غذا سر میزند. سه ماهی هست که به سرپناه آمده و خیلی هم اهل حرف زدن نیست. صورت زیبایی دارد و دائم لبخند میزند. همه ظرفها یکبار مصرفاند از لیوان گرفته تا بشقاب، قاشق و چنگال، برای کنترل و منتقل نشدن بیماریهای مسری. زنان کارتنخواب بعد از ورود به سرپناه برایشان پرونده پزشکی تشکیل میشود. برخی از آنها بیماریهای قابلانتقال دارند. بنابراین همه تدابیر برای جلوگیری از انتقال بیماریشان به دیگران در نظر گرفته میشود.
سمت چپ حیاط، یک میز نسبتاً بزرگ آهنی دیده میشود؛ بیشتر شبیه اتاق نشیمن مرکز است. جایی که زنان دورهم جمع میشوند، سیگاری میکشند و دورهم غذا میخورند و به تلویزیونی که مقابلشان نصبشده نگاهی میاندازند.
خانمها کمکم از راه میرسند. بیشترشان کولهپشتی بر دوش دارند. کولهای که احتمالاً همه زندگیشان را در آن جایدادهاند. بیشترشان بعد از رسیدن به سرپناه اول سراغ کمدهای آهنی میروند که در گوشهای از حیاط قرار دارد وسایلشان را داخل کمدها میگذارند و بعد از مسئولان شامپو و صابون میگیرند، حمام میکنند و بعد با سلام و احوالپرسی به جمع دیگران میپیوندند.
دفتر گوشه حیاط، دفتر مدیریت مرکز است و جز مددکار بقیه کسانی که به اداره مرکز کمک میکنند از «بچهها» هستند؛ یعنی از زنان کارتنخوابی که به این مرکز آمده اعتیادشان را ترک کرده و حالا در اداره اینجا مشارکت دارند.
منیژه یکی از سرپرستهای سرپناه ۶ سال است که پاک است. به خیلیها برای ترک اعتیاد امید میدهد. از بچگی اعتیاد داشته، یعنی از زمانی که به دنیا آمده تریاک به خوردش دادهاند: «اعتیادم تا ۳۲ سالگی ادامه داشت. سال ۸۰ از شهر محل تولدم فرار کردم و به تهران آمدم ۳ سال کف خیابان میخوابیدم. میدان تجریش، بغل رودخانه، زیر پل صدر، یک روز به خدا گله کردم، چرا کارتنخواب شدهام! چرا اینجوری شدم؟ راهی طولانی را از مرکز شهر تا تجریش با پایبرهنه رفتم. توی همین پیادهروی تصمیم گرفتم با کمک یکی از دوستان برای ترک اعتیاد اقدام کنم و به کمپ رفتم.» حکم مادر بچهها را دارد همه با مهر و محبت عمیقی صدایش میزنند.
منیژه بعد از ترک هم ۳ ماه کارتنخواب بود ولی پاک ماند و به سرپناه آمد و دیپلمش را گرفت و مددیار مرکز شد. این روزها دوست دارد کار مناسبی پیدا کند و از مرکز برود: «هیچکس به ما کار نمیدهد به خاطر سابقه اعتیادم کسی دیگه به ما اعتماد نمیکنه، دوست دارم محل کارم و محل زندگیام جدا از هم باشد فکر نکنم آرزوی بزرگی باشه.»
این زنها بیشترشان در طول روز دورهگردی میکنند، زباله جمع میکنند، مواد مخدر میفروشند، تنفروشی میکنند و پول مواد مخدرشان را درمیآورند. فقط اگر خودشان مایل باشند مسئولان سرپناه برای ترک اعتیاد کمکشان میکنند. چون معتقدند ترک اعتیاد با زور ممکن نیست. اما خیلیها وقتی در محیط مناسب قرار میگیرند این تصمیم را میگیرند.
شقایق ۳۴ ساله است اما خیلی مسنتر از سنش به نظر میرسد، دو سال و دو ماه است که تجربه پاکی دارد: «۸ سال کارتنخواب بودم در بیابانهای شهریارمیخوابیدم. با عمهام زندگی میکردم. پسرهایش معتادم کردند. تریاک و کراک و شیشه در همان سالهای کارتنخوابی همه مدارکم را دزدیدند.» شقایق یک برادر دارد، آهی میکشد: «امیدوارم برادرم من رو به خونهاش راه بده.»
مددکار اجتماعی مرکز میگوید: «بیشتر این زنان به خاطر کارتنخوابی مدارک شناساییشان را ازدستدادهاند و هیچکدام مدرک معتبری ندارند. گرفتن مدرک واقعاً سخت است و بدون آنهم برگشت به زندگی عادی محال. آنها باید به جامعه برگردند و دوباره جامعهپذیر شوند وگرنه نجاتشان دشوار است. خیلیها بعد از ترک دوباره مصرف را از سر میگیرند.» بیشتر خانمها لباسهای رنگی پوشیدهاند و دور میز جمع شدهاند. صدای حرف زدن و خندههای گاه و بیگاهشان حیاط کوچک را پر کرده است.
بر در و دیوار اتاق مدیریت برنامههای آموزشی نصب شده: «یکشنبه، هفته اول ایدز، هفته دوم کاهش آسیب. دوشنبه، هپاتیت A. B.C /هفته دوم بیماریهای مقاربتی. چهارشنبه، هفته اول تزریق سالم/ هفته دوم سل و مهارتهای زندگی.» اینها آموزشهایی است که به زنان کارتنخواب کمک میکند تا کمتر آسیب ببینند.
مریم دو سال پاکی دارد، ۱۰سال کارتنخواب بوده: «این کلاسها کمکم کرد تا بیشتر مراقب خودم باشم. یاد بگیرم ایدز چیه؟ چه جوری میشه جلوی انتقالش را گرفت.»
خانمها همه در حیاط جمعاند. ساعت ۹ شب است و برای خوابیدن خیلی زود. برخی هم هنوز به سرپناه نرسیدهاند.
خوابگاه در طبقه دوم قرار دارد. پلههای گرد کوچکی تو را به طبقه بالا میرساند. همهجا با موکت آبی تمیزی پوشانده شده، دیوارها صورتی کمرنگاند و تختها ملافههای گلدارصورتی و آبی دارند. دو اتاق رو به رویهم هستند؛ یکی هشت تختخواب دارد و مخصوص پرسنل است و دیگری ۱۶ تختخوابه و خوابگاه اصلی زنان کارتنخواب است. جلوی در ورودی یک آینه نصبشده، جایی که زمستانها آنقدر شلوغ میشود که خیلیها مجبور میشوند کف زمین بخوابند. سرمای هوا تعداد بیشتری را به اینجا میکشاند هرچند همیشه ۱6- ۱5 نفری ساکن هستند.
آرزوی نازنین ۲۸ ساله هم که 5 سال کارتنخوابی کرده مثل بقیه این زنان برگشت دوباره به زندگی است. اینکه برای خود زندگی و خانهای داشته باشد. دستکم پیش خانوادهاش برگردد. دلش فضای گرم یکخانه را میخواهد گرم و نرم به قول خودش.
صادقی میگوید: «کسی اینجا حق استفاده از مواد مخدر را ندارد این خانه فقط سرپناه است. پیدا کردن سرپناه بعدی برای این زنان سخت است. برای همین بعد از پاکی وضعیتشان خطیر است. تعدادی اینجا میمانند اما نه همه. اینجا هم فضای محدودی دارد این زنان اگر حمایت کافی نشوند دوباره معتاد میشوند. بعد از سرپناه آنها باید به خانه بروند؛ اما کدام خانه؟ معمولاً خانهای در کار نیست.»
شقایق انگار ناگهان نکتهای یادش آمده: «من و خواهرم همبازی بودیم، یعنی باهم مواد میکشیدیم و در بیابانهای شهریار باهم آلونک داشتیم، از این خونه مشماییها. بعد به اینجا آمدم اما خواهرم را گم کردم، اسمش فاطمه است، کاش این حرفها را بخواند و من را پیدا کند. نمیدانم زنده است یا مرده.»
مریم، مرضیه و تعداد دیگری هنوز دور میز شام باهم گپ میزنند آنها هنوز معتادند. شیشه، کراک، تریاک و…حرفهای پراکندهای درباره زندگیشان میزنند. حرفهایی که گاه غیرواقعی به نظر میآیند.
مریم با حسرت میگوید: «هرگز چنین زندگی را برای خودم تصور نمیکردم. خیلی خوشبخت بودم خانه بزرگی داشتم با کلی نوکر و کلفت. شوهرم زندان است. پارسال یکی رو کشت افتاد زندان. صبحها دورهگردی میکنم، شبها اینجا میخوابم. هنوز معتادم اما منتظر یه جرقهام تا اعتیادم را کنار بگذارم. مثل ماشینیام که سر پل مانده، نمیدانم چپ بروم یا راست. به بچهها خیلی دلبستهام باهم درد دل میکنیم. اصلاً شدهایم
یه خانواده.»
مددکار اجتماعی مرکز به کامل نبودن چرخه درمان و بهبودی این زنان هم اشاره میکند: « پناهگاه یکی از برنامههای کاهش آسیب است. یکی از حلقههای سطوح پیشگیری اما برای اینکه بخواهیم کنترل آسیب با موفقیت بیشتری جلو برود بهتر است که در رابطه تنگاتنگی با بقیه مراحل باشد. ازجمله همان حمایتهای اجتماعی بویژه اشتغال و تهیه سرپناه دائم برای این زنان. آیا واقعاً کاهش آسیب میتواند بدون وجود زمینههای حمایتی امکانپذیر باشد؟ جواب قطعاً خیر است.»
خیلی از زنان کارتنخواب از وجود این مرکز بیخبرند، وقتی میفهمند چنین جایی وجود دارد خوشحال میشوند، جایی که دو وعده غذای گرم، یک سرپناه و تختی برای خوابیدن در اختیارشان میگذارد، اما اینجا ایستگاه آخر نیست و نه خانهای برای ماندن.
0 30 خواندن این مطلب 6 دقیقه زمان میبرد