مهمان آسمان خاکستری پایتخت بودم، خستگی و غربتم را با امید مبادله کرده و بر صندلی بی روح بیمارستان تکیه داده بودم که آه بلند مردی رشته ی افکارم را از هم گسست. در تلاقی نگاهم قامتش را نگریستم. اندوهی عظیم پیکر نحیفش را به اسارت خود درآورده و پریشانی بسان پرده ای آویز چشمان گریانش بود. از همان ساعات آغازین روز او را دیده بودم که مستأصل راهروهای عریض را به تکرار می پیمود و در ترازوی ذهن؛ مُعمّایش را به معیار می سپرد. نمی دانم سهم کدام کفه بیشتر بود که سنگینی حاصل از آن توازنش را به گرگ و میش سپرد. در واقع نمیدانست به کجا رجوع کند. گویا گمشده ای داشت! به اتاق ها نگاهی می انداخت و با حُزنی عمیق به کاغذهای پنهان شده در دستانش خیره میشد. رفته رفته درماندگی همنشین خستگی اش شد، او را وادار کرد بر زمین بی روح آرمیده و صورتش را در اندرونی دستانش پنهان نمود…
کنجکاوی آنچنان مرا به تکاپو انداخت که بی درنگ خود را روبروی او یافتم و با جرعه ای آب وی را به جلوس بر صندلی دعوت نمودم. نمی خواستم در افق افکارش جولان دهم اما دانسته های ذهنم مرا نهیب می داد که” سخن گفتن درباره ی درد و رنج راهی است برای تقویت پیوندهای میان اشخاص” . خُنَکی آب عطش وی را فرونشاند و قدری تسکین به همراه داشت. هوای نفسهایم را داشتم مبادا “چینی نازک” سکوتش را درهم شکنم. با نگاهم وی را به تبسمی میهمان نموده بلکه آرامش را به اوـ شاید هم به خودم ـ هدیه کنم.
گفت: نمیدانم این مصیبت از کجا نازل شد! تاوان کدام گناهم را میدهم! من که عمری با آبرو زندگی کردم.
گفتم: بسیار مشتاقم با کمکی هرچند اندک، اگر در توانم باشد؛ همراهی ام را بپذیرد.
با تواضع دلنشینی تشکر نمود و به برگه هایی که از صبح هم قدمش بود اشاره نمود و با زبانی پر از فغان ناله سرداد که جواب زن و بچه هایم را چه بدهم!؟ اگر آنها هم روزگارشان همچو من سیاه شده باشد! دردم را به چه کسی بگویم که با غضب مرا متهم نکند!…
آنها را نگریستم … در این لحظه آرزو میکردم ای کاش کارت عضویتم آنچنان اختیاراتی به من می داد تا با توسّل به آن، فارغ از حصار جغرافیایی گره از کار بنده ای باز کنم و بتوانم وی را همراهی نمایم زیرا ماحصل گفتگوی کوتاه ما به ایدز ختم شد و ندیم دم غربت من به واسطه شرایط کارش محکوم به ابتلای به این بلای خاموش شده بود. با او همراه شدم و بعد از پرس وجو به دایره مددکاری بیمارستان رجوع نمودیم اما با دربسته ای روبرو شدیم که فقط زمان تصفیه حساب بیماران نیازمند کسوت مددکار ملموس می شد. بالشخصه دلم شکست از اینهمه جوری که به حرفه ی مددکاری روا داشته اند. در سایر کشورها قدرت اختیارات یک مددکار فراتر از نقش کاهنده هزینه هاست اما در ساختار اداری ما، این حرفه فقط در همین حیطه و مختص به زمان مقرر شده در نهادهای درمانی نقش آفرینی می نماید. هرچند که شاهدیم مددکاران دلسوزی در برخی از مراکز با عشق و علاقه، پا از دایره ی اختیارات منقوش برکاغذ؛ فراتر نهاده و در اینگونه موارد مراجع و خانواده ی او را در تمامی مراحل درمان همراهی می نمایند. متأسفانه یکی از نقاط ضعف پیچیده در لفاف مددکاری؛ ترجمان نادرست و برداشت های کوتاه و نامناسب آن در جامعه و اذهان مردم می باشد. به یاد دارم در حادثه ی دلخراش زلزله ی بم، همزمان با ورود نیروهای امدادی سایر کشورها؛ مددکاران اجتماعی داوطلب درتیم هایی متشکل از پزشکان و روانشناسان و نیروهای صلیب سرخ با پویایی کامل ،مجرّب و توانمند، با افتخار و مشتاقانه به عنوان نمایندگان کشورهای خود، به امدادرسانی و تیمار جسمی و روحی آسیب دیدگان می پرداختند. به راستی مردمان نوع دوست ما که آوازه ی امداد و همدلی آنها در تمامی ادوار تاریخ به ویژه در چند دهه ی اخیر زبانزد می باشد در نقش مددکاران اجتماعی ایران مهجور واقع نشده اند!؟
تمامی نهادهای جامعه نیازمند وجود مددکار با گرایش های مناسب با خود می باشد اما آیا به راستی سهم این حرفه فقط مختص به تعداد معدودی از نهادها همچون سازمان بهزیستی و قوه قضائیه می باشد! مگر نه اینکه با رفع موانع موجود در آیین نامه های سازمان ها، و تربیت مددکاران ماهر جهت ارائه خدمات اصولی و مناسب به خانواده ها و مراکز درمانی، آموزش و پرورش، و سایر نهادهایی که افراد در زندگی امروز با آن در تعامل هستند می توان معنای واقعی واژه ی مددکاری را متناسب با جامعه هدف آن، به دایره ذهن افراد جامعه افزود. لازمه اشاعه ی حرفه های یاورانه از جمله مددکاری اجتماعی، شناساندن و گستردگی دامنه ی فعالیت آنها در جامعه می باشد زیرا هنوز خلاء درک کامل و واقع بینانه به این حرفه در جامعه مشهود می باشد که این امر نیازمند متولی آن در جایگاهی عظیم تر و درشأن آن ـ سازمان نظام مددکاری اجتماعی ـ به حقیقت خواهد پیوست.
حدیث تشکیل سازمان نظام مددکاری اجتماعی، پیشینه ی درازی داشته و مدتهاست آبیاری و رونق مزارع نیازمند این حرفه ناب مورد غفلت واقع شده. با توجه به انقلاب سال 57 و رویداد جنگ و تبعات حاصله آن، این حرفه هم در سطح آموزش و هم در زمینه اشتغال مورد اجحاف قرار گرفت. در سالیان اخیر با توجه به پدیده ها و آسیب های اجتماعی زیادی که در روستاها و شهرها، به واسطه افزایش آمار آسیب ها و بزهکاری در سایه ی مهاجرت، بیکاری، طلاق، خودکشی، بیماری های خاص و صعب العلاج و بسیاری آسیب های دیگر؛ لزوم وجود نهادی مستقل در جهت نظارت بر پرورش و آموزش نیروی مددکار ماهر و توانا؛ و مهمتر از آن ضرورت صیانت اخلاقی و حمایت همه جانبه؛ احقاق حقوق و مزایای شغلی و حرفه ای؛ مبیّن ضرورت وجود سازمان نظام مددکاری اجتماعی ایران جهت دستیابی به این مهم می باشد. البته کاسه ی صبر این نیاز لبریز شد و در سال 1390 زمزمه های تصویب نظام مددکاری به مجلس وقت؛ تقدیم گردید. متأسفانه این نجوا دوباره مورد بی مهری قرار گرفت و قلوب دلسوزان این حرفه طعم شکست را تجربه کرد. اما تلاش ها برقرار بوده و تصویب آن هنوز دغدغه ی اصلی مددکاران و فعالین این حوزه می باشد. اینک نیازمند رشد و طراوت درختان باغ مددکاری بوده، درختانی که همچون طفلانی یتیم آرزویمان سرپناه و سایه ای همیشگی به واسطه والدی در قالب نظامی مختص به خود هستیم زیرا ریشه های بارورمان تاب بی مهری نداشته و در قحطی توجه، رو به خشکی نهاده و جریان سیال زندگی مددکاران و جامعه ی هدف آنها از کم محبتی های موجود؛ رو به عزلت و یأس خواهد نمود و سطوح سه گانه که قدم اول و بخش کوچکی از فعالیتهای مددکاری و نیاز مبرم و ضروری جامعه می باشد درسایه بی توجهی به خواسته های این صنف، جوابگوی آسیب های موجود نخواهد بود و زحمات دلسوزان این حوزه آتش سوزنده ی بحران ها که خانواده و جامعه را تهدید می نماید را جوابگو نخواهد بود . واژه ها و گفتار فوق قطره ای از دریای چراهای بی پایانی است که ضرورت تشکیل سازمان نظام مددکاری اجتماعی را به مسئولان ذیربط و دلسوزان مردم سرزمینم یادآور می نماید.
باشد که در سایه دستیابی مددکاران به این مهم:
ـ نقص های حاکم بر آموزش این رشته در سطوح مختلف تحصیلی مرتفع گردد
ـ با تأسی از قوانین و اصلاح آنها، شایسته سالاری بر مسند این حرفه حاکم گردد
ـ چهره مددکاری که به وضوح در جامعه قابل رؤیت است، صیقل داده شود
ـ دایره فعالیت و اختیارات در این حرفه گسترده و جهانشمول شده و هویت مددکار فقط معطوف به سند بی جان عضویت نباشد و همچون سایر جوامع ، ایران اسلامی نیز مددکاران اجتماعی بدون مرز بر اساس آخرین دستاوردهای آموزش حرفه ای مناسب با شأن آن پروش نماید…
جامعه مددکاری اجتماعی ایران؛ همچون سیمرغ در پی قاف، امیدوارانه چشم انتظار سامان یافتن آشیانه ای امن جهت اوج حرفه و اخلاق برای عاشقان و دلسوزان این حرفه خواهند بود تا “پرواز بی مقدار” خود را با توشه عشق و خدمت صادقانه در اوج آسمانش نظاره گر باشند.
کژال ملکی | مددکار اجتماعی
پایگاه اطلاع رسانی مددکاران اجتماعی ایران