سخنرانی مدیر و مؤسس خانه تابآوری ایرانیان به مناسبت «روز جهانی توانیابان»
در ابتدا به مفهوم آشتی اجتماعی می پردازیم.
به مؤلفه های آشتی اجتماعی و آنچه نمایانگر این مهم است.
به شاخص های ارزیابی میزان آشتی اجتماعی در یک جامعه می پردازیم.
صحبتهای خودم را در وهله اول با طرح سوالاتی البته مرتبط با موضوع سخنرانی آغاز می کنم.
اینکه آیا آشتی اجتماعی در یک جامعه منهای ترویج و توسعه مهربانی های اجتماعی ممکن است؟
آیا آشتی اجتماعی در یک جامعه منهای توسعه و تقویت انسجام آحاد مختلف یک جامعه و بالا بودن سطوح کمی و کیفی مشارکتهای اجتماعی آحاد مختلف آن جامعه امکانپذیر است؟
آیا محقق شدن آشتی اجتماعی بدون درنظر گرفتن اهمیت ایجاد برابری اجتماعی و به موازات آن اقدام در جهت تبعیض زدایی اجتماعی با هدف کاهش یا از بین بردن فاصله های طبقاتی ممکن است؟
آیا تحقق یافتن آشتی اجتماعی منهای در نظر گرفتن توسعه رفاه اجتماعیِ آحاد مختلف جامعه و تسهیل شدنِ ارتقاء کیفیت زندگی مردم و بهبود کسب و کارها و معیشت آنها ممکن است؟
آیا به وجود آمدن یک آشتی فراگیر اجتماعی در جامعه در شرایط نبود یک فضای مطلوب برون ریزیِ افکار و عقاید و نقطه نظرات مثبت و منفیِ افراد حاضر در یک جامعه امکان پذیر است؟
آیا وجود آشتی اجتماعی در شرایطی که من یا ما بخوبی میدانیم که خط فقر در جامعه ای که در آن حیات داریم مدام در تغییر و تغیر و پرفراز و نشیب است، عده ای از تورم جاری در جامعه منفعت می برند و عده کثیری در رنج و عذاب می باشند، در شرایطی که مرز خط فقر به اعداد و ارقامی رسیده که تا همین چند سال قبل، این اعداد و ارقام در زمره حقوق های نجومی محسوب می گشتند! آیا در چنین موقعیتی از زندگی اجتماعی می توان یک آشتی و وفاق ملی واقعی را تجربه کرد؟ به راستی آشتی اجتماعی در کجای شاخص های جاری در این زندگی اجتماعی ما قرار میگیرد؟! آیا آشتی اجتماعی در چنین بستری تحقق یافتنی است؟
از طرح مشکلات جاری اجتماعی که بگذریم، به آنچه که امروز ما را (و چه بسا یک جهان را)، در یک سوگ عظیم اجتماعی فرو برده است که همانا گسترش جنگ افروزی های منطقه ای، کوچ های تحمیلیِ دردناکِ زنان، کودکان و سالمندان و مسلماً در بطن این جمعیت جنگ زده، توانخواهانی از جنس نور- درد- امید، که همانا با انبوهی از اندوه و ناامیدی نفس می کشند، که صدالبته به جرم زیستن در جغرافیای جنگ. خون. گلوله، محکومان چنین شرایط خاص و بینهایت دشوار هستند، خواهیم رسید.
در شرایطی که روزانه شاهد مرگ صدها و چه بسا هزاران کودک و زن و مجموعاً انسانهایی هستیم که در این جنگگاههای دنیای کنونی، با هزاران آمال و آرزوهای انسانی زیر خروارها خاک مدفون می شوند! در چنین شرایطی که انسان امروز هر روز، ضُمخت تر از دیروز می شود آیا جایی، حتی به اندازه یک سر سوزن برای آشتی و وفاق سرتاسری (فارغ از مرزهای جغرافیایی کشورها) باقی می ماند؟
در این بین اگر از طرح سوالات و موضوعات بازدارنده وفاق ملی و جهانی بگذریم، و کمی خوشبینانه و امیدوارانه به روزنه های علمی و عملیِ به وجود آمدن آشتی اجتماعی بیاندیشیم، بی شک به ریشه ای ترین و مهمترین ابزار تحقق آن خواهیم رسید و آن چیزی نیست جز، واژه آموزش، سلاح آموزش! و چه بسا اهرم آموزش …
با کمی تفکر و تأمل بیشتر و عمیق تر به اهمیت موضوع پی خواهیم برد، در می یابیم با استفاده از همین ابزار که بارها و بارها شنیده ایم و می شنویم و چه بسا از آن به آسانیِ هرچه تمام عبور کرده ایم، می توان به جامعه و چه بسا جهان مهربانی آموخت، می شود در مسیر تغییر نظام باورها و بینش و نگرشِ جهانیان، پیرامون هر آنچه به صلح و دوستی و مهربانی می انجامد عمل نمود. می شود به جهان آموخت چگونه می توان انسان خوب و موثر بود، می شود در جهت پیشبرد هدف ترویج و توسعه مهربانی اقدامات عملیاتیِ قابل توجه و موثر داشت.
با آموزش متفکرانه، هدفمند، برنامه مند، منظم و پیوسته می شود در جهت ایجاد تغییرات مثبت و سازنده در مدل نگاه و برخورد آحاد مختلف جامعه پیرامون مباحث مهم اجتماعی اقدامات موثر داشت.
می شود محله به محله، جامعه به جامعه، گروه به گروه و خانواده به خانواده با استفاده از ابزار آموزش (البته با چاشنی بومی سازی محتوایی) موجب ارتقاء سطوح کمّی و کیفیِ دانش بشر مبتنی بر ترویج و توسعه مهربانی، انعطف پذیری و انطباق پذیری اجتماعی و در نهایت نائل شدن به یک جامعه تاب آور شد.
با توسل به ابزار آموزش، می شود در جهت نهادینه سازیِ مؤلفه های مهربانی اجتماعی، تاب آوری اجتماعی، سازگاری اجتماعی، اهمیت مشارکتهای اجتماعی، ترویج و توسعه فرهنگ تعاون و هرگونه فعالیتهای منسجم تیمی و گروهی در مسیر ارتقاء کیفیت زندگی بشر اقدامات عملیِ موثر داشت.
با یک برنامه آموزشی فراگیر- ملّی- سرتاسری، می شود به کودکان، از همان اوان کودکی، و چه بسا در بدو ورود به مهدهای کودک، مهارتهای ارتباطی آموخت، می شود به کودکان مهارتهای اساسی زندگی (با چاشنی ادبیات کودکانه) آموخت و بدیهی است در سایه چنین آموزش هایی، به مقوله مهم و حیاتیِ کودک یا کودکان تاب آور دست خواهیم یافت. و اگر اینچنین شود، تازه هم اکنون می توان در جهت نائل شدن به یک جامعه تاب آور، امیدوارانه حرکت کرد.
هر زمان به اهمیت آموزش مهارتهای زندگی از اوان کودکی تا اوج بزرگسالی پی بردیم، می توانیم به خوبی هرچه تمام، نقشه راه نهادینه سازیِ آموزش های برنامه ریزی شده را ترسیم نماییم.
هر زمان به آموزش سرتاسری خانواده های دارای فرزند در حیطه فرزندپروریِ مطلوب پرداختیم و به موازات آن، به همسانسازیِ اتودهای آموزشیِ خانوادهها «مبتنی بر فرزندپروری»، با اتودها و مُدل های آموزشی در مدارس پرداختیم، یقییناً درسایه چنین فضای آموزشی، در وهله اول به یک دانش آموزِ فاقدِ هرگونه تضاد که با خود به صلح رسیده است و با دیگران نیز بی تردید در صلح و آرامش به سر می برد، دست خواهیم یافت. در چنین شرایطی می شود که به مهربان شدنِ جامعه امیدوارتر شد!