
اغلب کودکانی که خودکشی کردهاند هم خانواده مشکلدار داشتهاند. کودکی که پدر زندانی دارد، معلم میگوید که پدر این دانشآموز دزد بوده یا معتاد بوده و در مدرسه جایگاهی ندارد و بچههای مدرسه او را طرد میکنند و باید مدرسه را ترک کند. بچههای ما به خانهای برمیگردند که پدر و مادر، دو شیفت در روز کار میکنند و در خانه کسی نیست که با این بچه حرف بزند و درددلش را بشنود. اغلب این کودکان هم دچار توهم بیمارگونه میشوند که اگر ماشین داشتیم و اگر پدرم پول داشت من این وضع را نداشتم. چرا بچههایمان خودکشی میکنند؟ باید ببینیم چه فشاری به بچههایمان تحمیل کردهایم. مادر و پدر که حوصله شنیدن دردها و حرفهای بچه را ندارند فورا او را پیش روانپزشک میبرند و روانپزشکان هم همه بچهها را بیشفعال میدانند و به بچهای که اعتراض میکند و به بچهای که در خانه ۶٠ متری جای بازی کردن ندارد قرصهای آرامبخش میدهند که همین قرصها بچه را به سمت بیماری و افسردگی و خودکشی میبرد.
بچه در مدرسه هم وضعی بهتر از خانه ندارد چون معلمها هم مثل معلمهای قدیم نیستند. معلمی که بعد از ظهر مسافرکشی میکند دیگر نمیتواند معلم باشد. یادمان باشد که بچهها دروغ نمیگویند. بچهها به خودکشی تظاهر نمیکنند. اگر خودشان را بکشند برای جلبتوجه نیست. آنقدر خسته میشوند که نمیتوانند تحمل کنند و به فکر عاقبت مردنشان نیستند. در حالی که یک بزرگسال، قبل از خوردن قرصها تلفن میزند و خبر میدهد که قصد خودکشی دارد. یاد گرفتهاند. تمام اعدامهایی که در تلویزیون و رسانه پخش میکنیم کلاس آموزشی است برای بچهها.
بزرگسال وسایل خودکشی را به آسانی تهیه میکند اما این بچهها با سن کمشان، با فشاری که از سمت خانواده تحمل میکنند، با تحمل فشار ناشی از فقر، نخستین راهی را که یاد میگیرند به کار میبندند. بارها به رسانهها گفتیم عکس اعدامها را منتشر نکنید. چون علاوه بر آنکه قبح اعدام از بین میرود، ترس از اعدام هم از بین میرود ضمن آنکه یک شیوه آموزش خودکشی هم هست. یک بررسی با دانشجویانم انجام دادم و به ١٠٠ عابر پیاده درباره ایدز اطلاعرسانی میکردیم. یک مرد مجرد در جوابمان گفت زندگی آنقدر برایم دشوار شده که امروز بمیرم بهتر از فرداست. یک مرد متاهل هم در جوابمان گفت امروز بمیرم بهتر از فرداست. گفتم تو مسوولیت داری. گفت وقتی مردم، دیگر مسوولیتی هم در کار نیست. تو اول به من امید و هدف زندگی بده، خودم میروم و این کتابها را میخوانم. آدم بزرگ قدرت تحلیل دارد اما بچه وقتی کتک میخورد نمیفهمد. از خودش میپرسد چرا پدرم سرم داد زد؟ چرا به خاطر یک کفش من را کتک زد؟ چرا گفت از خانه برو بیرون؟ اگر بروید و وارد زندگی این بچهها بشوید، من هم جای این بچهها بودم خودم را میکشتم. چطور؟ طناب گردن خودت بینداز و آویزان شو تا بمیری. بچه حتی نوع گره زدن طناب را از تلویزیون میبیند. این بچه بارها از زبان پدرومادرش شنیده که خدا کند بمیرم و از این زندگی راحت شوم. بارها کتک خورده است. چرا بچه خودکشی میکند؟ چرا خلاف میکند؟ چرا تقلب میکند؟ چون هیچوقت دنبال پیشگیری نیستیم. همیشه صبر میکنیم یک فرد بمیرد و آسیب ببیند بعد میگوییم چرا. ما اینها را نمیبینیم و وقتی فاجعه اتفاق میافتد میگوییم چرا اینطور شد. وقتی بیکاری و فقر افزایش پیدا میکند دزدی هم زیاد میشود. وقتی کسی دزد شد، مادامالعمر دزد است چون یک سوءسابقه به او میدهیم و این فرد دیگر حق کار کردن در هیچ جا را ندارد. بچههای این آدمها هم میشوند بیگناهان محکوم مادامالعمر.